شب تا به سحر نماز میخواند علی
با دیدۀ تر، نماز میخواند علی
دور تا دور حوض خانهٔ ما
پوکههای گلوله گل دادهست
میان خاک سر از آسمان در آوردیم
چقدر قمری بیآشیان در آوردیم
تا داشتهام فقط تو را داشتهام
با نام تو قد و قامت افراشتهام
چه میبینند در چشم تو چشمانم نمیدانم
شرار آن چشمها کی ریخت در جانم، نمیدانم
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده