گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
حسی درون توست که دلگیر و مبهم است
اینجا سکوت و ناله و فریاد درهم است
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
این همه آیینگی از انعکاس آه کیست؟
چشمهها در رودرود غصۀ جانکاه کیست؟
دل میبرد از گنبد خضرا شالش
آذین شده کربلا به استقبالش
بر خاکی از اندوه و غربت سر نهادهست
بر نیزهٔ تنهایی خود تکیه دادهست