گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
فکر کردی که نمانده دل و... دلسوزی نیست؟
یا در این قوم به جز دغدغهٔ روزی نیست؟
هرچند که رفتن تو غم داشت، عزیز!
در سینۀ تو عشق، حرم داشت عزیز
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش