گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
همسنگر دردهای مردم بودی
چون سایه در آفتابشان گم بودی
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش