دلا ز معرکه محنت و بلا مگریز
چو گردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز
ما خیل بندگانیم، ما را تو میشناسی
هر چند بیزبانیم، ما را تو میشناسی
در بند اسارت تو میآید آب
دارد به عمارت تو میآید آب
ز آه سینۀ سوزان ترانه میسازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه میسازم
بر عهد بزرگ خود وفا کرد عمو
نامرد تمام کوفیان، مرد عمو