این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
چشم تو خراب میشود بر سر کفر
کُند است برای حنجرت خنجر کفر
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا