سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا