با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
به نام آنکه مستغنیست بالذّات
«بَدیعُ الاَرض» و «خلّاقُ السماوات»
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا