از «من» که در آینهست بیزارم کن
شبنم بنشان به چهرهام، تارم کن
با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
آه است به روی لب عالم، آه است
هنگام وداع سخت مهر و ماه است
برگشتنت حتمیست! آری! رأس ساعت
هرچند یک شب مانده باشد تا قیامت
یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان، اثری
مرا سوزاند آخر، سوز آهی
که برمیخواست از هُرم گناهی
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من