تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
یک عمر شهید بود و، دل باخته بود
بر دشمن و نفس خویشتن تاخته بود
در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
هر غنچه به باغ سوگوار تو شدهست
هر لاله به دشت داغدار تو شدهست
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
تن فرزند بهر مادر آمد
اگر او رفت با پا، با سر آمد