تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
یک عمر شهید بود و، دل باخته بود
بر دشمن و نفس خویشتن تاخته بود
هر غنچه به باغ سوگوار تو شدهست
هر لاله به دشت داغدار تو شدهست
هنوز از جبهه میآید نسیم آشنای تو
خیالانگیز و رؤیایی عروج تا خدای تو
زبان به مدح گشودن اگرچه آسان نیست
تو راست آن همه خوبی که جای کتمان نیست
تن فرزند بهر مادر آمد
اگر او رفت با پا، با سر آمد
خاموشی تو رنگ فراموش شدن نیست
در ولولۀ نام تو خاموش شدن نیست