و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
به میدان میبرم از شوق سربازی، سر خود را
تو هم آماده کن ای عشق! کمکم خنجر خود را