در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
آن سوی حصار را ببینیم ای کاش
آن باغ بهار را ببینیم ای کاش
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه