روزی که ز دریای لبش دُر میرفت
نهر کلماتش از عطش پُر میرفت
تو زینت دلهایی ای اشک حماسی
از کربلا میآیی ای اشک حماسی
به یاری تو به میدان کارزار نیاید
جماعتی که به رزق حلال، بار نیاید
به گونۀ ماه
نامت زبانزد آسمانها بود
آب از دست تو آبرو پیدا کرد
مهتاب، دلِ بهانهجو پیدا کرد
شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظهها با تو چه زیباست اگر بگذارند
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود
آن جمله چو بر زبان مولا جوشید
از نای زمانه نعرهٔ «لا» جوشید