تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد؟
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد؟
میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
با حسرت و اشتیاق برمیخیزد
هر دستِ بریده، باغ برمیخیزد
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست