شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست