روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
بی تو چگونه میشود از آسمان نوشت؟
از انعکاس سادۀ رنگینکمان نوشت؟
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
شبی که صبح شهادت در انتظار تو بود
جهان، مسخّر روح بزرگوار تو بود