چون گنج، نهان کن غم پنهانی خویش
منما به کسی بی سر و سامانی خویش
زینب اگر نبود حدیث وفا نبود
با رمز و راز عشق کسی آشنا نبود
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
حق روز ازل کل نِعَم را به علی داد
بین حکما حُکمِ حَکَم را به علی داد
در مأذنه گلبانگ اذان پیدا شد
آثار بهار بیخزان پیدا شد
از «الف» اول امام از بعد پیغمبر علیست
آمر امر الهی شاه دینپرور علیست
این شنیدم که چو آید به فغان طفل یتیم
افتد از نالۀ او زلزله بر عرش عظیم
چشم تو خراب میشود بر سر کفر
کُند است برای حنجرت خنجر کفر
عمریست که دمبهدم علی میگویم
در حال نشاط و غم علی میگویم
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی