نسل حماسه، وارثان کربلا هستیم
نسلی که میگویند پایان یافت، ما هستیم
سبز همچون سرو حتی در زمستان ایستادم
کوهم و محکم میان باد و طوفان ایستادم
دوباره زلف تو افتاد دست شانۀ من
طنین نام تو شد شعر عاشقانۀ من
شهید کن... که شهادت حیات مردان است
ولی برای شما مرگ، خط پایان است
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
لحظهاى در خود فنا شو تا بقا پيدا كنى
از منيّتها جدا شو تا منا پيدا كنى
اگر خواهی ای دل ببینی خدا را
نظر کن تو آیینۀ حقنما را
کی صبر چشمان صبورت سر میآید؟
کی از پس لبخندت این غم برمیآید؟
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند