دی بود و درد بود و زمستان ادامه داشت
آن سوی پنجره تب طوفان ادامه داشت
سالی گذشت، باز نیامد وَ عید شد
گیسوی مادر از غم بابا سپید شد
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
ناگاه آمدی و صدایی شنیده شد
در صور عشق، سورۀ انسان دمیده شد