والایی قدرِ تو نهان نتوان کرد
خورشیدِ تو را نمیتوان پنهان کرد
هر غنچه به باغ سوگوار تو شدهست
هر لاله به دشت داغدار تو شدهست
بودند دو تن، به جان و دل دشمنِ تو
دادند به هم دست، پیِ کشتن تو
آن روز که شهر از تو پر غوغا بود
در خشمِ تو هیبت علی پیدا بود
آگه چو شد از حالت بیماری او
دامن به کمر بست پیِ یاری او
باید دل خود به عشق، پیوند زدن
دم از تو، تو ای خون خداوند! زدن
میآمد و سربهزیر و شرمندهٔ تو
با گریهاش آمیخت شکرخندهٔ تو
از دور به من گوشۀ چشمی بفکن
نزدیک به خویش ساز و کن دور ز «من»