شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده