در کویری که به دریای کرم نزدیک است
عاشقت هستم و قلبم به حرم نزدیک است
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
مَردمِ كوچههای خوابآلود، چشم بیدار را نفهمیدند
مرد شبگریههای نخلستان، مرد پیكار را نفهمیدند
قطرهام اما به فکر قطره ماندن نیستم
آنقدَر در یاد او غرقم که اصلاً نیستم
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما
خدا میخواست تا تقدیر عالم این چنین باشد
کسی که صاحب عرش است، مهمان زمین باشد
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده