او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
در سرم پیچیده باری، های و هوی کربلا
میروم وادی به وادی رو به سوی کربلا
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد