«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
این سخن کم نیست دنیا صبحگاهی بیش نیست
شهر پرآشوبِ امکان، کوچهراهی بیش نیست
نام تو عطر یاس به قلب بهار ریخت
از شانههای آینه گرد و غبار ریخت
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی