با سری بر نی، دلی پُر خون، سفر آغاز شد
این سفر با کولهباری مختصر آغاز شد
توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
ای سمت خود کشانده خواص و عوام را
دریاب این سپاه پیاده نظام را
یکایک سر شکست آن روز اما عهد و پیمان نه
غم دین بود در اندیشۀ مردم، غم نان نه
گرفته درد ز چشمم دوباره خواب گران را
مرور میکنم امشب غم تمام جهان را