ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما
در جام دیده اشک عزا موج میزند
در صحن سینه شور و نوا موج میزند
با آن که آبدیدۀ دریای طاقتیم
آتش گرفتهایم که غرق خجالتیم
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده