آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...