با ظلم بجنگ، حرف مظلوم این است
راهی که حسین کرده معلوم این است
آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است