شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
این کیست به شوق یک نگاه آمده است
در خلوت شب به بزم آه آمده است
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
نشسته سایهای از آفتاب بر رویش
به روی شانهٔ طوفان رهاست گیسویش