غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
پیشانیات
از میان دیوار میدرخشد
ما بهر ولای تو خریدیم بلا را
یک لحظه کشیدیم به آتش یمِ «لا» را
کوفه میدان نبرد و سرِ نی سنگر توست
علمِ نصرِ خدا تا صف محشر، سر توست
به گونۀ ماه
نامت زبانزد آسمانها بود
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید