ای شکوه کهکشانها پیشِ چشمانت حقیر
روح خنجر خوردهام را از شب مطلق بگیر
تو آن عاشقترین مردی که در تاریخ میگویند
تو آن انسانِ نایابی که با فانوس میجویند
تابید بر زمین
نوری از آسمان
بیتو چه کند مولا؟ یا فاطمة الزهرا
افتاده علی از پا، یا فاطمة الزهرا
عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
ماجرا این است کمکم کمّیت بالا گرفت
جای ارزشهای ما را عرضۀ کالا گرفت
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
بی خون تو گل، رنگ بهاران نگرفت
این بادیه بوی سبزهزاران نگرفت