برخیز ای برادر و عزم مصاف کن
شمشیر کین جاهلی خود، غلاف کن
سوخت آنسان که ندیدند تنش را حتی
گرد خاکستری پیرهنش را حتی
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده