ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید