روزی که ز دریای لبش دُر میرفت
نهر کلماتش از عطش پُر میرفت
آهنگ سفر کرد به فرمان حسین
در کوچۀ کوفه شد غزلخوان حسین
سخت است چنان داغ عزیزان به جگرها
کز هیبت آن میشکند کوه، کمرها
برخیز و کفن بپوش سر تا پا را
تا گریه کنند آن قد و بالا را
آن جمله چو بر زبان مولا جوشید
از نای زمانه نعرهٔ «لا» جوشید