یکباره میان راه پایش لرزید
مبهوت شد، از بغض صدایش لرزید
این صورت سپید، به سرخی اگر رسید
کارم ز اشک با تو به خونِ جگر رسید
هستی ندیده است به خود ماتم اینچنین
کی سایهای شد از سر عالم کم اینچنین؟
مانند گردنبند دورِ گردن دختر
مرگ اين چنين زيباست، از اين نيز زيباتر
خم شدم زیرِخط عشق سرم را بوسید
دمِ پرواز پدر بال و پرم را بوسید
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
لبتشنهای و یادِ لب خشک اصغری
آن داغ دیگریست و این داغ دیگری
وقتی که با عشق و عطش یاد خدا کردی
احرام حج بستی و عزم کربلا کردی