خاکیان را از فلک، امید آسایش خطاست
آسمان با این جلالت، گوی چوگان قضاست
چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
یا علی گفتم همه درها به رویم باز شد
یا علی گفتم، چه شیرین شعر من آغاز شد
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
یا علی! این کیست میآید شتابان سوی تو؟
با قدی رعنا و بازویی چنان بازوی تو؟
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت
دستهایت را که در دستش گرفت آرام شد
تازه انگاری دلش راضی به این اسلام شد