هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
دگر چه باغ و درختی بهار اگر برود
چه بهره از دل دیوانه یار اگر برود