آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست