ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم