روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
زهی آن عبد خدایی که خداییست جلالش
صلوات از طرف خالق سرمد به جمالش
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست