ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
این کیست به شوق یک نگاه آمده است
در خلوت شب به بزم آه آمده است
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست