رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست