بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم