بستند حجله در میان آسمانها
با خون سربازان ما رنگینکمانها
ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
این روزها حس میکنم حالم پریشان است
از صبح تا شب در دلم یکریز باران است
باز در سوگ عزیزی اشکها همرنگ خون شد
وسعت محراب چون باغ شقایق لالهگون شد
پرپر شدید، باغ در این غم عزا گرفت
پرپر شدید و باز دل غنچهها گرفت