ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
رها کردند پشت آسمان زلف رهایت را
خدا حتماً شنید آن لحظۀ آخر دعایت را
پرندهها همه در باد، تار و مار شدند
نگاهها همه از اشک، جويبار شدند
پرپر شدید، باغ در این غم عزا گرفت
پرپر شدید و باز دل غنچهها گرفت