چه سِرّیست؟ چه رازیست؟
چه راز و چه نیازیست؟
چه حرفهای زلالی که رودهای روانند
چه نورها، چه سخنها که با تو در جریانند
جابر! این خاکی که عطرش، از تو زائر ساخته
آسمانها را در این ایوان، مجاور ساخته
دارد از جایی بشارتهای پنهان میدهد
بیشتر نهج البلاغه بوی قرآن میدهد
دشت
گامهای جابر و عطیّه را
چو بر گاه عزّت نشستی امیرا
رأیت نعیماً و مُلکاً کبیرا
شام تو پر از نور سحرگاهی شد
خورشید خدا به سوی تو راهی شد
امام رو به رهایی عمامه روی زمین
قیامتی شد ـ بعد از اقامه ـ روی زمین