در هر گذری و کوچه و بازاری
پهن است بساطِ حرصِ دنیاداری
تابید بر زمین
نوری از آسمان
آن روز هرچند آخرین روز جهان باشد
باید شروع فصل خوب داستان باشد
و خانهها، همه، هر جا، خراب خواهد شد
در آسمان و زمین، انقلاب خواهد شد
زمين را میکشند از زير پامان مثل بم يک روز
نمیبينيم در آيينه خود را صبحدم يک روز
یک روز که پیغمبر، از گرمیِ تابستان
همراه علی میرفت، در سایۀ نخلستان
پرپر شدید، باغ در این غم عزا گرفت
پرپر شدید و باز دل غنچهها گرفت