مسافر

تو ای هاتف آسمانی
مرا سوی خود می‌کشانی
به آن وادی بی‌نشانی
خوشا من

تنم بی‌قرار و دلم آرام است
که جا مانده از این سفر ناکام است

ای مسافر، عزمی دوباره کن
درد خود را، برخیز و چاره کن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بخوانم که من بی‌قرارم
پر از گریه شد کوله‌بارم
به غیر از تو چیزی ندارم
حسین جان

بخوان، آتشی در دلم برپا کن
مرا مَحرَمِ راز عاشورا کن

ای حسینم، دل‌تنگ و خسته‌ام
کوله‌ام را، با گریه بسته‌ام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مبادا بمیرم که زود است
هنوز این نخستین عمود است
به شوقت دلم پر گشوده‌ست
حسین جان

چو برگی بر این رود بی‌پایانم
پناهم بده بی سر و سامانم

بی‌پناهم، می آیم ای حسین
در مسیرِ دریایم ای حسین