شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

آن همه خوبی‌ها

مثل گل بدرقه کردیم تنی تنها را
و سپردیم به خاک آن همه خوبی‌ها را

می‌نشستیم به دامان تبسم‌هایش
می‌گرفت از همه‌سو حُسن سلوکش ما را

نیمه‌شب‌ها با دستان بهارانگیزش
آب می‌داد سحرخیزترین گل‌ها را

تا خدا قامت بر قامت او می‌بستیم
می‌کشانید به آن سوی افق‌ها ما را

آسمانی‌تر از آن بود که ما فهمیدیم
جانب خاک نبست آینۀ بالا را

این «شهیدیّه» پر از لاله و گل خواهد ماند
که در آمیخته هم‌صحبتی دریا را